آسمان تنها راه فرار...
يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ق.ظ
بنام خداوقتی در کوچه پس کوچه های شهر قدم مینزنموقتی نگاه کنجکاو را با فکر می آمیزموقتی چشم را بر برخی حقایق نمی بندم که نباید هم بستوقتی رفته گری را می بینم که صبح علی الطلوع جارو می کشد و با صدای دلنواز خش خش خش جارو شاید به این می اندیشد که شهریه مدرسه یا شاید هم دانشگاه پسرم، جهیزیه دخترم، بیماری همسرم و ...وقتی سربازی را می بینم که دلتنگ خانواده خود در شهر غربت مشغول جریمه کردن ماشین هایی است که چراغ قرمز را رد می کنند...وقتی راننده ای را میبینم که سوار بر وانت قراضه خود به فکر ازدواج پسرش یا شاید هم ارتقای مرکبش است ...وقتی معلمی را میبینم که از فرط خستگی شاید هم کم لطفی شاگردانش در زنگ تفریح زبان به کنایه می گشاید...وقتی مدیری را میبینم که با نام قرآن و اهل بیت نان کارکنان خود را را جیره گاهی هم دیره و گاهی هم اصلا نمی دهد میشود داستان نام و نانوقتی ثروتمندی را می بینم که به پسرش با صدای دلخراش می گوید پسرم با آرش نگرد چند بار بگم اون در سطح تو نیستوقتی پدری را می بینم که عینک دودی ثروتش را به چشم زده و انبیای جامعه خویش ا به چشم گرد و خاک می بیندوقتی...دلم می خواهد فقط به شهدا نگاه کم که خوشا به حالتان واقعا خوشا به حالتان که رفتید و این جا را مفت به ما بخشدید!دلم می خواهد فقط به حرف خدا گوش کنم که اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اتقاکمدلم می خواهد فقط به آسمان نگاه کنم که تنها راه فرار است...یاحق
- ۹۴/۰۹/۰۱